چند وقتی هست که مطالب و نوشتههام رو در سایت ویرگول منتشر میکنم. اگر مایل هستید نوشتههای من رو دنبال کنید، میتونید به این لینک مراجعه کنید:
تصمیمگیری یکی از سختترین کارهای دنیا است!
شاید تصمیمگیری یکی از سختترین کارهایی هست که در زندگی مجبور به انجامش هستیم. گاهی این تصمیمگیری بین دو انتخاب روشن و واضح اتفاق میوفته. اما گاهی بین چند گزینه با معیارهای انتخاب زیاد و گاها بین چند ده گزینه (مثل انتخاب رشته دانشگاه) باید تصمیمگیری بشه. اینجاست که کار خیلی سختتر از اون چیزیه که به نظر میاد و باید دنبال یه روش منطقی باشیم البته اگه هدف، انتخاب منطقی باشه نه احساسی!
روش AHP
اگر اولین باره که به AHP برمیخورید تعریف اولیه این مفهوم رو براتون از ویکیپدیا آوردم:
فرایند واکاوی سلسله مراتبی یکی از روشهای تصمیمگیری است. واژه AHP مخفف عبارت Analytical Hierarchy Process به معنی فرایند واکاوی سلسله مراتبی است. انتخاب سنجهها یا criterions بخش اول واکاوی AHP است. سپس براساس سنجههای شناسایی شده نامزدها ارزیابی میشوند. علت سلسله مراتبی خواندن این روش آن است که ابتدا باید از اهداف و راهبردهای سازمان در راس هرم آغاز کرد و با گسترش آنها سنجهها را شناسایی کرد تا به پایین هرم برسیم.
این روش یکی از روشهای پرکاربرد برای رتبهبندی و تعیین اهمیت عوامل است که با استفاده از مقایسات زوجی گزینهها به اولویت بندی هر یک از معیارها پرداخته میشود. چنانچه گزینهها زیاد باشد تشکیل ماتریس مقایسات زوجی کار دشواری است.
اگر هم توضیح روش رو با مثال میخواید میتونید از مقالهای در پارسمدیر با عنوان “آموزش کامل فرایند تحلیل سلسله مراتبی به روش AHP” مطالعه کنید.
از این سایت خارجی، میتونید تا چهار نامزد (گزینه) رو با سه سنجه بررسی کنید. برای مثال برای همین حالت شما باید ۲۱ مقایسه زوجی گزینهها رو انجام بدید تا در نهایت اولویت بندی گزینهها بر اساس سنجهها رو اعلام کنه.
نیاز به روشی سادهتر و سریعتر
حتما متوجه شدید که استفاده از AHP کمی پیچیده است و تو تصمیمات روزانه استفاده از اون خسته کننده به نظر میرسه و تو تصمیمات پیچیده و با سنجه و کاندید زیاد، فرآیند فوقالعاده زمانبر و طولانی میشه. این رو در حالتی تصور کنید که میخواید برای انتخاب رشته دانشگاه که باید از بین هزاران گزینه نهایتا ۱۰۰ گزینه رو انتخاب کنید، چنین متدی رو به کار بگیرید! اینجاست که به روشی سادهتر نیاز پیدا میکنیم.
من روشی که به نوعی از AHP نشأت گرفته اما انجامش سادهتر هست رو پیشنهاد میکنم.
روش سادهتر تصمیمگیری
برای این کار اگر حداقل مهارتی تو اکسل داشته باشید به راحتی میتونید این کار رو کاملا سریع و راحت انجام بدید. نمونه اکسل رو دریافت کنید.
در ابتدا تمام گزینههای موجود رو در ستون گزینهها لیست کنید. بعد تمام سنجههایی که تو تصمیمگیری بین این گزینهها مطرحه رو بنویسید. حتی کماهمیتترین سنجهها.حتی میتونید یه سنجه اضافه کنید و احساس شخصیتون رو به عنوان یک سنجه اضافه کنید. بعد برای هر سنجه یک ستون اختصاص بدید. در بالای ستون یک سطر اضافه هم برای وزندهی به سنجه قرار بدید.
اول وزن هر سنجه رو مشخص کنید. مثلا یک سنجه ممکنه چندین برابر سنجههای دیگه ارزش داشته باشه. بعد برای هر سنجه از ۱ تا ۱۰ به هر گزینه امتیاز بدید. وقتی تموم شد به سراغ سنجه بعدی برید و در نهایت وقتی امتیاز هر سنجه به ازای هر گزینه معلوم شد، از ضرب امتیاز هر سنجه در وزنش و جمع تمام اینها، امتیاز هر گزینه معلوم میشه. از مرتب کردن گزینهها بر اساس امتیاز میشه یه لیست اولویتبندی شده به دست آورد.
کاربرد در انتخاب رشته دانشگاه
من برای انتخاب رشته خودم مشکلی نداشتم چون فقط از ۷ فرصت اون فرم ۱۰۰ تایی استفاده کردم اما زمانی که برای انتخاب رشته برادرم کمک میکردم، دقیقا با این دغدغه مواجه شدیم که بین این همه گزینه چطوری اولویتبندی کنیم. برای این کار اول تمام رشتههایی که یه درصد ممکن بود انتخاب بشن رو از تو دفترچه علامت زدیم و لیست کردیم. برای ما معیارهایی که مطرح بود، رشته معماری یا عمران، دانشگاه سراسری یا آزاد، شهر دانشگاه، خود دانشگاه، دسترسی به دانشگاه، امکانات و … مطرح بود.
هرچند تعداد انتخابهامون تو حدود همون ۱۰۰ تا بود اما بزرگترین معضل ترتیب این لیست بود که به شکل یه معضل بزرگ جلوه میکرد. با هم صحبت کردیم و از بین صحبتهاش و شرایط، به هر کدوم از معیارها وزن دادیم. مثلا به این نتیجه رسیدیم این که رشته معماری باشه خیلی از دانشگاه محل تحصیل مهمتره پس وزن رشته درسی خیلی بیشتر از وزن دانشگاه بود و به همین ترتیب ادامه داشت. در نهایت لیست امتیاز داده شده فقط با دو تغییر ساده، یه لیست ۱۰۰ انتخابی از ترکیب رشتهها و دانشگاههای مختلف بهمون داد که اولویت هر گزینه از گزینههای پایینترش بالاتر بود.
کاربرد در بیزینس
ما برای انتخاب حوزهای که برای فروش نرمافزار باید ورود میکردیم یک لیست از صنایع مختلف تهیه کردیم و بعد بر اساس معیارهایی مثل کاربرد نرمافزار، ارتباطمون با اون صنعت، میزان نقدینگی صنعت مربوطه و … امتیازدهی کردیم و مثلا تو این مثال مشخصه که کاربرد نرمافزار برای اون صنعت سنجه وزینتری نسبت به بقیه سنجههاست. در نهایت بعد از ضرب امتیازها در وزن سنجه و جمع بندی این نتایج، از مجموعه امتیازات ترتیب ورود به صنایع مختلف رو مشخص کردیم.
استفاده از این روشها کمک بزرگی میکنه. فکر کردن به سنجهها، به فرآیند تصمیمگیری نظم میده و کمک میکنه با دید بازتر و به دور از انتخاب احساسی تصمیمگیری کنید. در نهایت امیدوارم در هر موقعیتی، همیشه بهترین تصمیم رو بگیرید!
سمپاد و خاطرات من و حرفهای نگفته!
خیلی وقت بود میخواستم در مورد سمپاد بنویسم به بهونهی این پست و البته بنیاد فارغالتحصیلان سمپاد که چند وقتی هست باهاشون در تعامل هستم، تصمیم گرفتم همین الان این خواسته رو عملی کنم!
در ابتدا بگم که این مطالب صرفا تجربیات و نظرات شخصیمه و هیچ تعصبی رو درست بودنشون ندارم اما خوبه از نگاههای مختلف به قضیه نگاه کنیم!
زمانی که ما امتحان سمپاد رو میدادیم کلاسهای تیزهوشان مد نبود. حتی تا اون جا که یادمه نمیدونستم کی آزمون دادیم. یه روز صبحگاه، به عنوان مبصر هفتگی، در حال نظم دادن به صف بچهها بودم که درسخون کلاسمون به من تبریک گفت و من تا به ته صف برسم از خودم میپرسیدم جریان چیه؟!
من فقط دو سال آخر ابتدایی تو اون مدرسه درس میخوندم. در مدرسه قبلیم که هیچ سمپادی نداشت و در مدرسه جدیدم تنها یه نفر سمپادی بود که تازه بعد قبول شدنم عکس و عنوان افتخاریش رو تو تابلو مدرسه دیدم. به خاطر همون یه نفر، مدرسه دو سه تا از دانشآموزهای اصلیش رو جزو شانسهای سمپادی شدن میدید و احتمالا من هم جزو اونها بودم اما به قدری از اون جو دور بودم که خبر نداشتم!
من یه ماه بعد شروع سال به اون مدرسه اومده بودم. معلم کلاس چهارم من رو به کلاس خودش برد و حین درس دادن سوال میپرسید. من چون تازه وارد بودم، برای جواب دست بلند میکردم و اون هم به همین دلیل از من میخواست جواب بدم و با هر جواب درست من، خوشحال میشد تا وقتی به سوال آخر رسید. تو کتاب نوشته بود که یازده امام از نسل حضرت فاطمه هستند و سوال این بود کدوم یکی شامل نمیشه! به نظر من سوال خیلی روشن بود اما بچههای دیگه مدام داد میزدن چون امام غایب و این جور منطقها! تنها جواب درست من به این سوال خانم دقیقی رو مطمئن کرد که باید من رو تو کلاس خودش نگه داره هر چند اسم من تو لیست معلم دیگهای ثبت شده بود.
از اون روز من تبدیل شدم به کسی که به طور پیشفرض میدونه و تمام فشارهای تحصیلی از روی من برداشته شد. تو درس ریاضی هم معلم ضعیفترین فرد کلاس شدم. اون جا با مفهوم هوش تازه آشنا شدم چون با هر روشی من به این دوستم یاد میدادم متوجه نمیشد. واقعا متوجه نمیشد!
به هر حال من یک سمپادی شده بودم! وقتی وارد سمپاد شدم، سال اول با یه افت فاجعه باری مواجه شدم. دلیلش هم بدون شک به عنوان دانشآموز برتری مربوط می شد که باعث شد تو مدرسه به شدت تنبل بار بیایم. هیچ رقابتی نبود. هیچ فشاری برای درس خوندن نبود و حتی درسهای حفظی که معمولا حوصله خوندنشون رو هم نداشتیم خیالمون قرص بود که بعد امتحان هم اجازه ویرایش برگه امتحانی داریم! تا این حد!!!
همهی اینها رو با این جزئیات گفتم که بگم شاید اگه من سمپاد قبول نمیشدم و این روند ادامه پیدا میکرد معلوم نبود کار به کجا برسه! به نظر من سمپاد بیشتر عدالت آموزشی ایجاد میکنه، البته اگه به این اعتقاد داشته باشیم که به جای برابری آموزشی باید عدالت آموزشی داشته باشیم!
من تو سال اول نمرات پایین و حتی احتمال مردود شدن رو داشتم تجربه میکردم و تازه به خودم اومدم که باید تلاش کنم، باید درس بخونم و همین عامل حرکت من شد و دوباره به مسیر درست برگشتم. البته از همون موقع حوصله کلاس نداشتم و خودخوان خودم رو رسوندم و حتی بعدتر از بقیه هم جلوتر رفتم. حالا بر خلاف این جمله:
یک مشکل کلاس «تیزهوشان» اینه که هر کدوم از این بچه ها می تونستن در مدرسه خودشون بسیار موفق و خفن حساب بشن ولی اینجا نصفشون معمولی هستن و مثلا ده درصدشون «تنبل».
همون حس رقابتی که تو مدارس دیگه از امثال من گرفته میشه اصلا به نفعمون نبود و باعث میشد هیچوقت برای بهتر بودن تلاشی نکنیم. همون معضلی که دوباره تو دانشگاه تکرار شد. کلاسهای حوصله سربر و خارج شدن از رقابتی که منجر به پیشرفت بشه!
برای این که متن بیشتر از این طولانی نشه بقیه چیزها رو موردی میگم.
- نخبهپروری رو تا حدی انجام دادن اما اتفاق بدی که افتاد اکثر اون افراد از ایران رفتند ولی نکته جالبش اینجاست که به نظر میاد کسانی که موندن تو سطح بالاتری نسبت به عموم جامعه از استعدادهاشون استفاده میکنن. حداقل تو اطرافیان من، هر کس که فعال و موفق ظاهر شده، اکثرا از بچههای سمپاد بوده.
- در مورد بودجهاش چون اطلاعاتی ندارم چیزی نمیگم اما همیشه تو سمپاد این صحبت بود که از وقتی سازمان زیرمجموعه آموزش و پرورش بشه نابود میشه و حس میکنم تا حدی هم همین اتفاق افتاد!
- در مورد کلاسهای آمادگی تیزهوشان، همون طور که گفتم قبلا وجود نداشت. اما همون طور که کنکور رو با کلاسهای تستزنی خراب کردیم این آزمون هم خراب شد. از اون جایی که سوالاتش رو به یاد نمیارم به نظر میرسه اون سمت هم به شدت مشکل داره.
- اما در مورد وضعیت مالی، من هیچوقت فراموش نمیکنم که یک بار وقتی پدرم برای کاری به مدرسه اومده بود چیزی گفت که من از تعجب شاخ درآوردم. میگفت پدر یکی اومده بود و میگفت توان مالی پرداخت شهریه بچهاش رو نداره. حتی از خورد و خوراک خانوادهاش زده که بتونه این بچه رو تو سمپاد نگه داره اما دیگه از توانش داره خارج میشه، اما خب از اون سمت هم یکی از همکلاسیهامون بود که با ماکسیما رفت و امد میکرد. یکی از موضوعات جالب هم همین بود که هر دوی این بچهها سر یه کلاس مینشستن!
- زمانی که ما تو سمپاد بودیم، معلمهاش همه این قدر پیر بودن که ما نگران نسل بعدمون بودیم، تنها برای درسهایی مثل انشا و کارهای این شکلی و المپیادها از فارغالتحصیلها استفاده میشد که ظاهرا بعد ما این روند هم عوض شده!
- اما این واقعیت که بچههای سمپاد از نظر هوش اجتماعی شاید پایینتر از میانگین جامعه باشند درسته اما صادقانه بگم یه مقدار هم چون همچین تصوری هست طرف مقابل هم شدت این رفتار رو بیشتر میکنه. مثلا طرف خیلی رابطهاش باهات خوبه از وقتی که میفهمه سمپادی هستی هر رفتاری رو به حساب خودکامگی و خودبرترپنداریت میزاره و این کمی انزوای سمپادیها رو تشدید میکنه!
- یه خاطره با مزه هم ماه پیش اتفاق افتاد، وقتی با رییس شورای شهر جلسه داشتیم و به عنوان سمپادی معرفیم کردن، برام عجیب بود که تو همچین جلسهای به سمپاد اشاره بشه!
به هر حال سمپاد ما رو متفاوت به جامعه تحویل داد، حالا خوب یا بدش باید بررسی بشه. اما در کل حس میکنم یه قسمت از شخصیتم رو شکل داده یا حداقل رزومهام رو! و در نهایت یه سری توییت از گذشته که در مورد سمپاد گفته بودم رو اینجا برای کامل شدن تکرار میکنم:
- من همیشه به این که تو
#سمپاد درس خوندم افتخار می کنم نه به خاطر اسامی مثل باهوش و نخبه و … بلکه به خاطر فعالیت هایی که در کنار درس داشتیم.
ما یک یا دو زنگ در هفته داشتیم که بچه ها دنبال علاقهشون می رفتن که تو پیدا کردن هدف خیلی کمک کرد و همین طور کارگاه علوم و نمایشگاهمون.
خیلی از راه حل ها و تکنیک هایی که اون زمان ما کار کردیم الان هم به درد بخورن و خیلی از مهارت های الانم رو تو سمپاد به دست آوردم. - یه حرفی هست که مدت ها ذهنم رو مشغول کرده، تصمیم گرفتم با یه مثال بگم. ما تو فرزانگان، کارگاه علومی داشتیم که مسلما برگزاریش خرج داشت!
ما برای تامین مبلغ، نه از مدرسه بودجه می گرفتیم نه این که به بچه ها می گفتیم نفری اینقدر تومن (هرچند کم) بیان جمع کنن!!!
بلکه به جاش ایده می زدیم درآمدزایی می کردیم، مثلا می رفتیم کیلویی شیرینی می گرفتیم بعد تو تایم تفریح دونه ای می فروختیم و سود می کردیم.
ما با اون سن کم یاد گرفتیم هنر و استعداد یعنی این که بتونی با روش خلاقانه و لذت بخش پول جمع کنی و در کنارش حتی ارزش خلق کنی!
دوباره نوشتن… دوباره زندگی!
مدتها بود نمینوشتم! یعنی حس میکردم نباید بنویسم! انگیزه و شجاعت دست به قلم شدن (یا دست به کیبورد شدن) رو از دست داده بودم! اگر اجبار شرایط کاری نبود شاید حتی این جا رو به کل حذف میکردم! اما چی شد که یهو به این تصمیم رسیدم؟ میخوام تو چند سطر آینده تا رسیدن به این تصمیم و البته گذر از این تصمیم و دوباره نوشتن صادقانه صحبت کنم…
ماجرا از اون جایی شروع شد که من در جریان توجه به فیدبکها دلیل اصلی نوشتنم رو فراموش کردم. در کنار فیدبکهای خوبی که از دوستان میگرفتم و همینجا باید ازشون تشکر کنم، صحبت از این بود که تو نوشتههای اینجا خیلی منم، منم وجود داره. حرف درستی بود اما انتقاد درستی نبود! من برای مجله یا یه پایگاه تحلیلی نمینوشتم! من برای دل خودم مینوشتم و از خودم و نگاهم به زندگی! خب این کاملا منطقیه که وقتی تمام سوژهها یه جوری به من مربوط میشه، در تمام نوشتهها ردپایی از حضور خودم رو احساس کنید که اگه غیر این باشه حس میکنم مطلبم رو جای اشتباهی منتشر کردم!
دقیقا مثل این میمونه که شما به یه وبلاگ آشپزی مراجعه کنید و انتقاد کنید که چرا مدام در مورد آشپزی مطلب منتشر میکنند! همونقدر که حرف درستیه اما انتقاد درستی نیست! بیشتر مطالب که اینجا می نویسم نه برای اینکه ادعا کنم چیزی بلدم، بلکه حتی برای اینکه چیزی یاد بگیرم! واسه همینه که همیشه دوست داشتم نوشتههام رو با این جمله تموم کنم: “لطفا اگر نظری، پیشنهادی یا انتقادی دارید تو کامنت برای من بنویسید!”
نوشتن از دغدغهها و چیزهایی که بهشون فکر میکنم به من این فرصت رو میده که با نظرات به ویژه مخالف، بتونم بهتر چکشکاریشون کنم و با دیدگاههای مختلف آشنا بشم و جهانشمولتر به مسئله نگاه کنم! البته منکر این نمیشم که این نوشتهها بهترین سند برای رشد شخصی خودم محسوب میشه که بعد از مدتی وقتی برمیگردم و نوشتههای قدیمی خودم رو میخونم و به مسیر تحول فکریم نگاه میکنم، تصمیمات بهتری برای آینده میتونم بگیرم!
و اما دلیل اصلی نوشتن رو میخوام با دو تا داستان کوتاه از دو زمان مختلف روایت کنم!
خاطره اول
اولین خاطره به حدود دو سال پیش برمیگرده! اولین چالش جدی و عملیاتی رو تو یکی از استارتاپهامون تجربه کردیم و من به شدت ناامید و ناراحت بودم. لحظاتی بود که حس میکردم من آدم درستی واسه کاری که شروع کردم نیستم و حتی تو درجههای حادترش پا رو از این هم فراتر میزاشتم! از جمله زمانهایی بود که آدم یه تیشه برمیداره و بنای تمام باورهاش رو تخریب میکنه و پایین میاره. بعد اگه بتونه دوباره باورهاش رو بسازه، محکمتر از قبله و اگه نتونه فاتحهاش خونده است!
خیلی خوششانس بودم که تو این لحظات سخت تنها نبودم و تو جمع کسانی حضور داشتم که الگوهای موفقیت خیلی از آدمهای دیگه بودند! تو این بین دو تا مکالمه شخصی فوقالعاده داشتم که برعکس تصور، محوریت هیچ کدوم این مکالمهها در مورد من و مشکل من نبود! در مورد خود اون شخص و تجربیاتش بود! به کسی با روحیات من، اگر تا آخر دنیا هم پند و نصیحت و دلداری میدادن، شاید نمیتونستم به زندگی برگردم که اون دو مکالمه بیربط من رو برگردوند!
قضیه چی بود؟! من متوجه شدم مشکلی که من باهاش دست و پنجه نرم میکنم تنها مشکل من نیست. آدمهایی که به ظاهر از بیرون میبینیم خیلی موفق هستن و تصور میکنیم همه چیز رو میدونن و درست عمل میکنن هم، دغدغه و نگرانیهایی از جنس ما دارند. این کمک میکنه به جای این که خودت رو مدام متهم بدونی و سرزنش کنی، توجهات رو به راهحل معطوف کنی و دنبال حل مشکل باشی! میفهمی حتی کسانی که به نظرت بینقص میومدن هم وقتایی بوده به خودشون شک کنن اما دوباره خودشون رو جمع و جور کردن و محکمتر از قبل جلو رفتن!
همون جا از هر دوشون خواستم که راجع به این روی تاریک قضیه هم بنویسن، حرف بزنن! اجازه بدن بقیه هم بدونن زندگی اون ظاهر عوامفریبی که از همدیگه میبینیم نیست و هر کسی تو هر سطحی باشه باز هم مشکلاتی از جنس ما داره و ما بدبخترین آدم روی زمین نیستیم! دلیل ننوشتنشون رو تو نگاه جامعهای دیدم که حرف زدن از شکستها رو خراب شدن پرسونال برندینگ میبینن و با دونستن یه اشتباه از اسطورهها و الگوهاشون، اونها رو منفور و ناکارآمد میدونن!
خاطره دوم
ماجرا دوم هم مربوط به همین روزهاست! تقریبا تمام افرادی که کوچکترین محبتی نسبت به من احساس میکنن، تا حالا حداقل یک بار در مورد تمرکز کردن، من رو مورد پند و نصیحت قرار دادند! دروغ چرا؟! خودم هم این اواخر از این همه پراکندگی ذهنیم بریده بودم! آخرین صحبتم با مشاور شرکت به جای صحبت رو پروژه، به سرزنش کردن من برای عدم تمرکز تبدیل شده بود! تو همایش یکی همین سوال رو پرسید و امیر مهرانی یه پادکست از سایت خودش رو معرفی کرد. دیشب بعد از گوش کردن به این پادکست، تا ۵ صبح تمام مدت به این فکر میکردم اگر یکی با شجاعت از این تجربه شخصیش صحبت نمیکرد من تا ابد فکر می کردم، این یه مشکل جدی از طرف منه که به جای کنار اومدن و استفاده از این ویژگی، در حال جنگ و مبارزهای بیانتها با خودم بودم!
نقطه اشتراک این دو ماجرا، در یک چیز بود! دونستن تجربیات شخصی دیگران هرچند به نظر میاد زندگی خودشونه اما بهترین کمک و راهنمایی واسه حل مشکلاتی بود که من باهاشون درگیر بودم! شاید اگر اونها جرئت نوشتن و گفتن این تجربیات رو نداشتن من تا همیشه به شکل اشتباهی با خودم تو جنگ بودم! نوشتن بهترین راه واسه نشون دادن دنیای بزرگ ذهن ماست! برعکس تصور، خیلی شبیه هم هستیم و خیلی میتونیم به هم کمک کنیم!
هنوز یک آدم موفق نیستم! هنوز خیلی راه تا رسیدن به قله باقی مونده! پس نوشتن از تجربیات شخصی، دلیل بر هیچ ادعایی نیست! تنها ادای دین نسبت به حس خوبیه که من از تجربیات دیگران به دست آوردم! پس از امروز هر بار که حس کنم باید بنویسم، بیتوجه به کسانی که همیشه برای نقد ناجوانمردانه صف کشیدن، خواهم نوشت!
دوباره نوشتن… دوباره زندگی!
اردوی کارآفرینی گردشگری برای تبریز ۲۰۱۸
شاید این روزها، این عنوان رو تو شبکههای اجتماعی دیده باشین و از خودتون بپرسین رویداد اردوی کارآفرینی گردشگری دقیقا چیه و کیا باید شرکت کنن؟ خیلیها تو بیرون، تو دنیایمجازی از من میپرسن این رویداد به درد من میخوره؟ برای چی باید شرکت کنم؟ چرا باید این همه هزینه کنم؟ اصلا تو ســـــــه روز قراره چی کار کنم؟ آپولو هوا کنم؟ قراره تو سه روز کارآفرین بشم یا مثلا یه کسب و کار نو راه بندازم و پول پارو کنم؟ در ادامه سعی میکنم در مورد این رویداد، دلایل برگزاریش و پاسخ به این سوالها هر چه قدر نیاز باشه بنویسم…
تبریزهاب
همونطور که در جریان هستین، هاب کارآفرینی تبریز مدتی هست شکل گرفته و رسالتش، حمایت از کسب و کارهای نوپا تو حوزههای مشخص و تعیین شده خودشه. یکی از این حوزهها، بحث خدمات شهری، گردشگری و به ویژه تبریز ۲۰۱۸ هست. چرا این حوزه برامون خیلی مهمه؟! چون تبریز تو سال ۲۰۱۸ به عنوان پایتخت گردشگری کشورهای اسلامی انتخاب شده و این یک فرصت طلایی برای همه است تا بتونیم هم تبریز رو به بهترین شکل ممکن به گردشگرانی که به تبریز سفر میکنن نشون بدیم و هم استارتاپهایی تو زمینه گردشگری داشته باشیم که با استفاده از این فرصت با شتاب بیشتری به سمت موفقیت حرکت کنن.
تبریزپراجکت
از طرف دیگه یک مجموعه خوب تو تبریز مدتهاست رو بحث ایدههای گردشگری کار می کنه و تو نمایشگاههای مختلفی شرکت کرده. این تیم، تبریزپراجکت (پروژه تبریز)، چند تا از جوون های فعال و خوش فکر شهرمون هستن که می خوان خودشون رو برای گردشگرانی که کمتر از دو سال دیگه به تبریز سفر میکنن آماده کنن و میزبان خوب و شایستهای باشن و بتونن تبریز رو به کل دنیا نشون بدن و از زیباییها و جذابیتهاش بگن تا همهی دنیا برای یه تور هیجانانگیز به مقصد تبریز ثانیهشماری کنن!
استارتاپ ویکند
این بود که با توجه به اشتراکی که تو اهدافمون وجود داشت، تصمیم گرفتیم اولین اردوی کارآفرینی گردشگری رو در تبریز برگزار کنیم. این رویداد مشابه رویداد جهانی استارتاپ ویکند در سه روز آخر هفته با قالبی تقریبا یکسان برگزار میشه. یکی از ویژگیهای خوب این رویداد و دلیل انتخاب ما، این بود که شما برای شرکت تو این رویداد نیاز نیست که حتما با مفاهیم استارتاپ و کسب و کارهای نوپا آشنا باشین و اردوی کارآفرینی فرصتیه تا همزمان با کار کردن روی یک ایدهی واقعی تمام اینها رو یاد بگیرین، تمرین کنین و به کار بگیرین.
روز اول رویداد
روز اول یعنی چهارشنبه بعداز ظهر، بعد از شنیدن صحبت کسانی که در آینده خیلی میتونن به شما کمک کنن، میریم سراغ ایدهها. تا این لحظه ما اینقدر تو وبلاگمون و ایمیلهامون براتون مطالب مفید ارسال میکنیم که ایدههای خوب و بکری تو ذهنتون شکل بگیره. اما نگران نباشین همه نباید ایده داشته باشن چون قرار هم نیست رو همهی ایده ها کار کنیم. کسانی که فکر میکنن ایدهی خوبی دارن، تو یه دقیقه ایدهی خودشون رو به همه توضیح میدن و باید برای این که بتونن تمام جذابیت ایدهشون رو تو یه دقیقه بیان کنن، تمرین کنن و نظر بقیه رو به سمت خودشون جلب کنن.
بعد از ارائهی تمام ایدهها رایگیری میکنیم و تمام افراد حاضر تو سالن به سه تا ایدهی مورد علاقه و جذابی که دیدن رای میدن. شمارش میکنیم و حدودا ۸ ایده برای ادامه انتخاب میشه. حالا هر کس که ایدهای نداشته یا ایدهاش قبول نشده به هر ایدهای که فکر می کنه براش جذابه و برای اون تیم، فرد مفیدیه، ملحق میشه.
روز دوم رویداد
روز بعد، صبحانه رو در کنار هم هستیم و روزمون رو با یه کارگاه در مورد این که از ایده چطور به سمت کسب و کار بریم صحبت می کنیم. تو این کارگاه با بوم مدل کسب و کار آشنا میشیم و بعد از اون تیم ها با کمک و راهنمایی مربیان سعی میکنن ایدهشون رو روی بوم مدل کسب و کار بیارن و اون رو ارزیابی کنن و مشغول ساخت یه نمونه ساده یا حداقل یه نمایشی از محصولشون میشن.
روز آخر رویداد
روز آخر یعنی جمعه، باز هم از صبح زود با هم کار رو شروع میکنیم. این بار یه کارگاه در مورد نحوه ارائه به داورها (سرمایهگذاران احتمالی) داریم که بعد از اون تمام تیمها سعی می کنن کار روز قبل رو تموم کنن و برای ارائه آماده بشن. بعد از ظهر با شروع مراسم اختتامیه، زمان ارائه ایدهها هم میرسه. هر تیم ۵ دقیقه زمان داره که توضیح بده تو این سه روز چی کار کرده و به کجا رسیده. بعد از اون، ۵ دقیقه داورها از اعضایتیم سوالاتی رو میپرسن تا بتونن با دید بهتری روی نتیجه کار شما نظر بدن. در آخر بعد از تمام ایدهها، داورها سه تیم برتر از نگاه داوری رو معرفی میکنن و یک تیم برتر از نگاه شرکت کنندگان انتخاب میشه.
تا این جا که همه داستانی بود که شاید میدونستین، بریم سراغ قسمتهای هیجان انگیزش… به خواندن ادامه دهید
بررسی راه های درآمدزایی یک اپلیکیشن
وقتی کاری شروع میشه، سوال کلیدی مبحث درآمدزایی طرح و ایده است. اصولا بقای یک کسب و کار رو پول تعیین می کنه اما این که چه طوری پول وارد چرخه کار شما بشه، به همین راحتی نیست و خیلی وقتا پیدا کردن یه جریان پرپول کاری سخت و طاقت فرسا میشه. اولین راه حلی که برای به دست آوردن پول داریم، فروش محصول و خدمتمونه که خیلی ساده و راحت به مخاطبمون میگیم اگه می خواد از محصول و خدمت ما استفاده کنه باید پول بده. این فروش یا به صورت حق استفاده مادام العمره و یا لایسنس های زمانی.
اما چیزی که باعث میشه کارایی روش فروش به شدت پایین بیاد، رویه جدیدیه که به سرویس های بزرگ دنیا حاکمه، سرویس کاملا رایگان! چیزی که شاید اگه به پدربزرگامون بگیم کلی تعجب می کنن و باورشون نمیشه! مگه میشه کلی زیرساخت آماده کنی، کلی کار کنی، کلی نفر استخدام کنی و بعد سرویس اصلیت رو رایگان ارائه کنی؟!
این اتفاق داره از یه فضای خیلی حرفه ای حرف می زنه. فضایی که برای پول در آوردن باید باهوشتر و خلاقتر از قبل بود. نسخهی قدیمی “بساز، بفروش و پول دربیار” خیلی وقته جواب کار نیست. پس باید چی کار کرد؟! بهتره تنبلی رو بزاریم کنار و بدونیم دوران نسخه پیچی سر اومده. تنها کاری که می تونیم بکنیم، نگاه کردن به نمونه های موفق و الهام گرفتن از اون هاست. برای همین تصمیم گرفتم در مورد راه هایی که یه بازی برای درآمدزایی انتخاب کرده رو بررسی کنم. دلیل این انتخاب، تنوع روش های درآمدزایی استفاده شده است.
بررسی یک بازی
اسم این بازی “Backgammon Live” از جلمه بازی های فیسبوکه که اپلیکیشن اختصاصی داره و می تونید هم به عنوان عضو فیسبوک با هویت خودتون و هم به عنوان مهمان بازی کنید. البته این بازی جدیدی نیست و بازی بسیار قدیمی تخته نرده که جزو بازی های محبوب تو ژانر برد محسوب میشه. شما برای نصب و شروع بازی پولی پرداخت نمی کنید و فقط ممکنه پرداخت درون-برنامه ای نیاز داشته باشید که راجع بهش صحبت می کنم و اما اگه بخوایم راههایی که این بازی برای درآمدزایی استفاده می کنه رو بررسی کنیم به موارد زیر می رسیم.
اولین و بارزترین درآمد این بازی از فروش اعتبار یا همون پول داخل بازیه. به این معنی که شما پولی پرداخت می کنید و در ازای اون مقدار مشخصی پول داخل بازی دریافت می کنید. این سادهترین مدل درآمدی این بازیه اما نکات قابل توجهی در همین مدل وجود داره. اول این که دقیقا می دونه پنجره پیشنهادهای ویژه خرید پول بازی رو کی نشون بده. دقیقا زمان هایی که بیشتر از هر وقت دیگهای به خرید وسوسه میشی. از طرفی با این که ظاهر بازی از نظر زیبایی و رابط کاربری مطلوب نیست اما تمام مکانیزمهاش بر روی درآمد بیشتر متمرکز شده، مثلا هدایت مخاطب به سمت بردهای گرانتر! در هر مناسبتی یا هر وقتی که بتونه، پیشنهادات ویژه ارائه می کنه. چه از نظر قیمت چه از نظر گزینه های اشانتیون.
اما دومین مدل درآمدی بازی خیلی هیجانانگیزتر از مدل اوله. در این بازی گزینه ای وجود داره که شما می تونید به شکل رایگان، پول داخل بازی به دست بیارید، اما چطور؟! این بازی بیش از ۴۰۰ پیشنهاد داره که شما می تونید از بین اون ها انتخاب کنید. از جمله این پیشنهادها، دیدن ویدیو تبلیغاتی، شرکت در نظرسنجی های تخصصی، ثبت نام در سایت تبلیغ دهنده، خرید از سایت تبلیغ دهنده (معمولا با تخفیف)، تست محصول یا خدمت، نصب یک بازی و ادامه بازی تا مرحلهای خاص و … که حتی دسته بندی شده اند. این اتفاق نشان دهنده طیف وسیعی از مشارکت های این بازی ساده با سایت های معروفی مثل آمازون، گوددی و … است. این مدل درآمدی رو کمتر در اپلیکیشنها و بازیها دیدیم. این یک برد چند وجهی محسوب میشه. من بازیکن اعتبار رایگان گرفتم. شرکت تبلیغ شونده، هم تبلیغ شده هم از خدماتش استفاده شده و خود بازی تخته نرد که مسلما برای این کار از شرکت تبلیغ شونده پول دریافت کرده.
در نهایت آخرین نکتهای که دوست دارم در مورد این بازی بررسی کنم، مربوط به توجه این بازی به بحث های اجتماعی و تعامل با دوستانه. به طوری که در قسمت های مختلف بازی از لیدربرد گرفته تا دریافت روزانه ۵۰ پول بازی در ازای معرفی دوست و حتی امکان ارسال هدیه به دوستان رو شامل میشه.
مدل درآمدی جدید آمازون
خارج از این بازی، فکر می کنم نیاز باشه این جا به روش جدیدی که شرکت آمازون به سازنده های بازی و اپلیکیشن پیشنهاد میده هم اشاره کنم. در روش amazon underground مدل درآمدی برای تمام عناصر این چرخه متفاوته. آمازون از طریق فروشگاه خودش، بعضی بازی ها و اپ هایی که با استانداردش مطابقت دارند رو به صورت کاملا رایگان ارائه می کنه. برای این از کلمه کاملا رایگان استفاده کردم که حتی پرداخت های درون برنامه ای هم به شکل رایگان در اومدن. این بازی ها و اپ ها در مارکت های دیگه با قیمت خودشون به فروش می رسن و پرداخت درون برنامه ای دارن اما این جا تو این روش همون اپ ها و بازی ها به شکل رایگان ارائه میشن. مثل فروت نینجا.
اما درآمدزایی از کجا اتفاق میوفته؟
شرکت آمازون به ازای هر دقیقه استفاده از بازی و اپ شما توسط کاربران به شما پول پرداخت می کنه. این پول حدودا دو دهم سنت به ازای هر دقیقه است. تا این جای کار مشخصه که کاربر از یک اپ رایگان سود می بره و سازنده از پولی که آمازون پرداخت می کنه اما نکته مبهم ماجرا، سود آمازونه که برای خیلی ها جای سواله. طبق ادعای آمازون، هزینهی پرداختی برای تبلیغات و معرفی مارکت آمازون و افزایش درآمد از دیگر بخش هاست اما از نظر خیلی ها این دلیل قابل قبولی برای این حجم از هزینه ای که آمازون برای این پروژه می کنه نیست. به هر حال این چیزی نیست که تاثیر زیادی در ما چه به عنوان استفاده کننده چه به عنوان سازنده اپ بزاره. اما توجه به این نکته و راه های نگه داشتن مخاطب در مدت زمان بیشتر برای کسب درآمد از این طریق ضروری به نظر می رسه.
هدف از این مطلب، نشون دادن راه های جدید و خلاقانه برای کسب درآمده چیزی که کمتر در اپ های ایرانی شاهدش هستیم و اکثرا تنها راه درآمدزایی رو فروش و یا تبلیغات بنری در اپ می بینن. شاید بشه با راه های خلاقانه به درآمدی رسید که غیر قابل تصور باشه.
دختران سرزمین من حق دارند…
دنیا مدام در حال تغییره و یکی از المان های این تغییر، حضور پررنگتر و جدیتر خانم ها در عرصه های مختلفه. این روند موافقان و مخالفانی داره که هر کدوم برای خودشون دلیل و منطقی رو دنبال می کنن. متاسفانه در بیشتر مواقع هم با نگاه صفر و یکی مواجه هستیم که در هیچ کدوم از رویه های بشری نمیشه با این صراحت و قاطعیت حکم داد.
ما از فرهنگی صحبت می کنیم که عموما عادت داشته یک دختر رو تنها در هیبت یک همسر و یک مادر ببینه. هنوزم بیلبوردهایی که در خیابون های شهر می بینیم و تصمیماتی که حتی از سمت مسئولان خانم گرفته میشه حکایت از این فرهنگ داره. تا چندین سال پیش ما بهترین تعریفی که برای یک خانم داشتیم کدبانوگری، عواطف مادرانه، خانواده دوستی و آداب همسرداری بوده. اما حالا جامعه با پدیده جدیدی مواجه شده، خانم هایی که گاها بیشتر از یک مرد کار می کنند و فعالیت می کنند. خانم هایی که دغدغه اجتماعی دارند و به مسائلی مثل ورزش اهمیت قائل هستند. متاسفانه جامعه ما هنوز تو پذیرش موج دوم زنان کوتاهی کرده.
یکی از سوالاتی که در ابتدای بیشتر فعالیت های مرتبط با بانوان پرسیده میشه، در مورد درستی یا نادرستی این موج دوم و به ویژه ورود خانم ها به فضای کسب و کاره. سوال این جاست که آیا محیط برای ورود خانم ها مناسبه؟ آیا هدایت خانم ها برای ورود به این مسیر درسته؟ و آیا این رویه به ساختارهای مقدسی مثل خانواده صدمه می زنه؟
خیلی ها معتقدند خانم ها از زمانی که به سمت کار و فضای اشتغال میرن، لطافت و زنانگیشون رو از دست میدن، نسبت به خانواده سرد و بی اهمیت میشن و در نهایت بخشش و محبتشون به غرور و خودمحوری تبدیل میشه! حتی به نظر می رسه آمار طلاق افزایش پیدا کرده و این بی توجهی در نحوه تربیت فرزندان هم دیده میشه. شاید بهتر باشه به جای این که مدام با آمار و ارقام شروع به نقد کنیم و یا از اون طرف شروع به انکار این واقعیت داشته باشیم ببینم دلیل این اتفاق چیه؟!
اکثرا این اتفاق تو خانوادههایی رخ میده که این خانم ها جزو نفرات پیشرو در ورود به کسب و کار هستن. همین مسئله باعث بروز مشکلاتی میشه که نتیجه بالا رو رقم می زنه. اولین مسئله الگوهای ذهنی قدیمیه. خیلی از خانم های نسل قبل، حس می کنن به خاطر وابستگی مالی کنار همسرشون موندن و وقتی استقلال مالی به دست میارن دلیلی برای ادامه زندگی با همسرشون ندارن. از طرفی الگوهای مناسبی براشون وجود نداره که بدونن چطور می تونن در کنار کار بیرون، خانواده رو مدیریت کنن. وقتی یک خانم تصور می کنه به خاطر نقشی که در بیرون خونه داره اجازه داره که در مقابل بچهای که با ذوق نقاشیش رو نشون میده بی اهمیت باشه و ابراز خستگی کنه، بیشتر مربوط به عدم تفسیر درست جایگاه خودش در خانواده برمی گرده تا تاثیرات فضای کار.
نکته بعدی بحث مدیریت زمانه. خیلی از خانم های خونه دار هستن که با وجود تایم آزاد زیادی که دارن باز هم، کیفیت برنامه زندگیش در حد پایینی قرار داره و از اون طرف خانم های شاغلی که همه چیزشون طبق یک روال و برنامه درست جلو میره. پس بیشتر از این که بحث میزان زمان مطرح باشه، مدیریت کردن این زمان در انجام برنامه ها تاثیر داره (البته این نکته جامع مدیریته). همین طور محبت ما آدم ها چه خانم باشیم و چه آقا بیشتر تابعی از کیفیته تا کمیت. پس بهونه سردی و بی علاقگی به نظر میاد شاید از جای دیگه ای باشه. احتمالا اشتغال خانم ها فقط دردها و مشکلات نهانی رو هویدا می کنه که قبلا هم وجود داشته.
اما از اون سمت، ما خانم هایی داریم که در پست های بالایی مشغول به کار هستن و نه تنها خودشون بلکه همسر و خانواده اون ها احساس خوشبختی و خوشحالی می کنن. خانم هایی که هم عنان زندگی کاریشون رو در دست دارند و هم عنان زندگی شخصیشون رو. مسلما داشتن یک زندگی خوب، درک و شعور بالای دو طرف رو می طلبه و ما شدیدا به فرهنگ سازی در این زمینه نیاز داریم.
برگردیم به سوالاتی که مطرح کردیم…
واقعیت اینه که هر دختری حق داره واسه آیندهاش تصمیم بگیره و اون چیزی رو انتخاب کنه که دوست داره. ما هنوز هم دخترهایی رو داریم که دوست دارند ازدواج کنند و همسری خوب و خونه دار و یک مادر همراه باشن. ما اجازه نداریم این حق رو از اون ها بگیریم و به زور اون ها رو وارد فضای کسب و کار کنیم، بلکه باید به تصمیمشون واسه زندگی احترام بزاریم اما…
اما باید به انتخاب های متفاوت دخترهای این سرزمین هم احترام بزاریم. ما باید این رو بپذیریم که…
شاید یک دختری دوست داره دانشمند باشه، نباید قوانینمون و برخوردمون مانع این انتخاب باشه، نباید از اون حق تحصیل رو بگیریم.
شاید یه دختری دوست داره ورزشکار باشه و تو عرصه های جهانی بدرخشه، حق نداریم مانع انتخاب اون باشیم و باید به این انتخاب احترام بزاریم. نه این که با قوانینی مثل ممانعت خروج از کشور مانعش بشیم.
شاید یه دختری دوست داره به استادیوم بره، تیم محبوبش رو تشویق کنه و در هیجان یک بازی ورزشی سهیم باشه. شاید این دغدغه تمام جامعه نباشه اما ما باید به علاقهمندی های افراد احترام بزاریم و این حق رو ازشون نگیریم.
شاید دختری استعداد برنامه نویسی و الگوریتم داره، باید اجازه شکوفایی استعدادهاش رو بدیم و حتی محیط رو جوری فراهم کنیم که در خودش این شجاعت و اعتماد به نفس رو ببینه که توانایی انجام این کار رو داره.
شاید یه دختری دوست داشته باشه کار کنه و تو کارش به پست های مهم و بالایی برسه، ما نباید راه رو به روش ببندیم بلکه باید به انتخابش احترام بزاریم و به جای اتخاذ قوانین جنسیتی، حتی کمکش کنیم.
در کل همه قرار نیست یه جور زندگی کنن، بلکه باید اجازه داشته باشن هر جور دلشون می خواد زندگی کنن. این که نیمی از جمعیت یک کشور رو بخوایم در یک قالب بگنجونیم و برای همه یه حکم واحد بدیم، نه تنها از نظر اخلاقی حتی از نظر عقلانی هم درست نیست!
امید به روزی که جاده آرزوهای هیچکس مسدود نباشه!
نیروی متخصص، چالش جدی کسب و کارها
چند وقتی میشه که در اوقات فراغت مشغول یادگیری یه مهارت فنی از طریق دوره های سایت Udacity هستم. تا به حال چندین دوره رو گذروندم و این قدر حس خوبی از این افزایش دانش و آگاهی داشتم که الان لیست بلندی از دوره ها رو برای خودم لیست کردم. بعد از اتمام دوره های یکی از دسته بندی ها قصد دارم مطلبی در مورد کیفیت آموزش و نکات طلایی آموزش ها بنویسم، به خصوص آموزش هایی که کمپانی های مطرحی مثل گوگل تهیه کردند.
اما پیش از اون، برنامه های Nanodegree توجه من رو به خودش جلب کرد.
در این برنامه شرکت های مطرح، دوره های آموزشی مجازی رو آماده کردند که با بالاترین کیفیت، مطالب مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک متخصص رو آموزش میدن. این برنامه دو حالت داره، در حالت معمولی تضمین می کنن که بعد از یک سال، اگر شما به درجه مطلوب نرسیدین، نصف هزینهی دوره رو برگشت میدن و حالت دوم که پلاس نام داره، تضمین می کنن که در عرض شش ماه شما به یک متخصص تبدیل شدین و شما رو همین شرکت های مطرح استخدام می کنن و اگر به هر دلیلی این اتفاق نیوفته کل هزینهی دوره رو به شما برگشت میدن. اطلاعات بیشتر رو می تونید در این جا ببینید.
چند نکته جالب در این برنامه وجود داره.
اول نوع آموزش هاست، در این نوع آموزش ها شما با سرویس های این مجموعه ها آشنا میشید و تمام مثال ها هم از همین دست هستند. از طرفی آموزش ها بیشتر به شکل یاد دادن ماهیگیری است تا دادن ماهی. به این شکل که برای آموزش یک مفهوم به جای این که مفهوم مورد نظر رو کامل آموزش بدن، میگن این طوری سرچ کن، این جا داکیومنتش هست و به این شکل از این داکیومنت استفاده کن. مورد بعدی همراهی این دوره های آموزشی با پروژه های واقعی و عملیه. به طوری که اکثر آموزش ها منجر به اجرای عملی در این پروژه ها میشه و مهمتر از همه کوییزهایی که ما بین مباحث هست تا حدودی شما رو از مرور ویدیوهای صرف جدا می کنه و به چالش می کشه.
اما چرا این موضوع برای من جالب بود؟
دلیل اهمیت این موضوع برای من، طرحی بود که پارسال در مجموعه خودمون برگزار کردیم که در اون سعی کردیم دانشجویانی که به تازگی فارغ التحصیل شدند و یا آماده به کار اما بدون سابقه کار هستند رو آموزش بدیم و بعد استخدام کنیم. با توجه به این که اولین بار همچین طرحی اجرا می شد با چالش های بسیار زیادی مواجه بودیم که به زودی در پستی جدا لیست چالش ها و بعضا راه حل اون ها رو میگم، اما بزرگترین چالش ما بحث زمان بود. ما به خاطر گرفتاری های بسیار خودمون، نمی تونستیم زمان کافی رو برای بحث آموزش و همراهی این کارآموزان داشته باشیم و همین به شدت در کیفیت کار تاثیر گذاشت. یکی از نتیجه گیری هایی که از این اجرا داشتیم این بود که برای انجام چنین طرحی، یا باید شرکت مستقل دیگری وارد بشه و این آموزش ها رو داشته باشه یا واحد کاملا مجزایی به این امر اختصاص داده بشه در غیر این صورت در کنار کار، رسیدگی به چنین موضوع زمانبری، امکانپذیر نیست.
برای همین به نظر می رسه به جای این که هر روز از نبود نیروی متخصص بنالیم، میشه با چنین راه حل هایی این مشکل رو حل کرد. پیاده کردن چنین طرحی پیش نیازهایی داره، مثل همکاری شرکتهای بزرگ، تهیه کردن محتوا و حضور مربیها و منتورهای مجرب برای هدایت افراد و در نهایت مسیری شفاف و روشن برای جوانان جویای کار.
چنین طرحها و برنامههایی باعث پیشرفته و کیفیت متخصصان کشورمون رو افزایش میده. امید به این که شاهد چنین طرحهایی در ایران باشیم.
گفتگوی تمدن ها، انتخاب مشارکت برای پیشرفت
شاید این نوشته رو با عنوان های خیلی درشتی شروع کرده باشم اما منظور ساده ای پشت تمام این کلمات پنهان شده و اون میل به پیشرفت و هم افزایی به جای عدوت و دشمنیه!
اون چیزی که باعث شده الان نیت کنم برای نوشتن این پست، اتفاقات مثبتی هست که در موقعیت مهره ها دیده میشه و گزینه های مشارکت که حس می کنم شاید بعد از انتشار این نوشته بتونن خلق بشن. به هر حال…
دوست دارم موضوع را با یه فلاش بک به گذشته شروع کنم. روزهای اولی بود که من به تبریز اومده بودم و برنامههایی رو برای شروع کار در نظر داشتم. شاید بارها به تبریز اومده بودم اما از تبریز فقط چند تا مرکز تفریحی رو می شناختم و خونه ی اقوام! این برای شروع بیزینس هیچ کمکی نمی کرد، برای همین تحقیقات من شروع شد، به لطف پدرم تونستیم با نفرات مطرحی تو تبریز جلسه داشته باشیم و با اون ها از برنامه ای که دارم صحبت کنم و اون ها هم از شرایط بازار و آدم هایی که بازیکن های اصلی این بازی بودند برام گفتن. همه چیز تقریبا خوب بود به غیر از یه ترس! اون ها برای من از غول هایی حرف زدن که به اعتقاد اون ها شبیه پدر خوانده بالای سر صنعت آی تی ایستاده بودند و معتقد بودند نباید زیاد نزدیک این پدرخوانده ها بشم و در سایه بمونم و روزگار بگذرونم!
اما نکته جالب ماجرا این بود که نه من نه اون پدرخوانده ها، موافق این دوری و دوستی نبودیم. من برای زندگی تو سایه ساخته نشدم و اون ها هم قوی تر از چیزی بود که معرفی شده بودند. شاید دوران استفاده از قدرت برای خورد کردن دونه های ریز بازی به سر اومده. بزرگان هم فهمیده بودند که به جای صرف انرژی (حتی خیلی کم) برای از دور خارج کردن رقیب های تازه و نوپا می تونن قدرت هر چند کم این تازه نفس ها رو به بدنه قدرت خودشون اضافه کنن و برای همین بود که فضای مذاکره و گفتگو باز شد. این روزها دور از نورافکن افکار عمومی خیلی از شرکت های بزرگ و کوچیک با هم همکاری می کنن و همون طور که قبلا هم در توییتر گفتم بازی های برد-برد خلق می کنن!
ما با خصیصه هایی بزرگ میشیم که گاها نمیزاره باز فکر کنیم. بعضی وقت ها احساسات زودگذر شخصی رو به امتیازات بزرگ بازی های مشارکت محور ترجیح میدیم و شاید به همین دلیل باشه که در یک سقفی از پیشرفت محدود میشیم. اگر یه نگاه به بزرگان حوزه ی خودمون بندازیم می بینیم اون ها خیلی وقته به این نکته رسیدن. مسلما خبر همکاری برندهای تراز اول جهان رو با هم شنیدید که یکی فلان قطعه رو برای اون برند می سازه یکی فلان لایسنس رو به اون یکی برند میده و … تو ایران خودمون هم چند وقتیه خبرهای خوبی از همکاری مجموعه هایی می شنویم که شاید اگر با پیش فرض های ذهنیمون به این خبرها فکر کنیم بگیم “ای بابا… فلان شرکت که خودش می تونست تنهایی این کار رو بکنه چرا رفته با اون جا شریک شده…” اما مطمئنا قبول داریم کسانی که مجموعه هایی در اون سطح رو اداره می کنن خیلی بیشتر از ما نسبت به شرایط و توانایی های خودشون اطلاع دارن و اگه چنین تصمیماتی گرفته میشه کمی عمیقتر باید به مسئله فکر کنیم!
در نهایت نمی خوام بگم ما بزرگیم، ما کوچیکیم یا هر چیز دیگه. می خوام از همکاری و مشارکت حرف بزنم، از این که میشه فارغ از بحث اندازه شرکت ها و مشخصات و رزومه و … دست یاری به سمت هم دراز کرد و با مشارکت بزرگ و بزرگتر شد! چه اشکالی داره اگه من تو یکی از پروژه هام وقتی می بینم کسی سرویس مورد نیاز من رو داره، به جای دوباره کاری برای خودم و تیمم از سرویس اون استفاده کنم؟! این هم منافع زیادی برای من داره هم برای طرف مقابل! چه اشکالی داره اگه من متوجه شدم در کنار نقاط قوتم، تو زمینه ی خاصی نقاط ضعف دارم و تیمی مشابه من کاملا برعکس، نیازمند نقاط قوت من و مکمل نقاط ضعف من باشه، با هم یک هدف رو پیش ببریم؟! چه اشکالی داره اگه تا دیروز رقیب بودیم و رو به روی هم ایستادیم، حالا از امروز دست به دست هم بدیم و بشیم یه قدرت واحد و بزرگ؟!
بیاید بزرگ فکر کنیم اگر می خوایم بزرگ شیم، یک در کنار یک شاید به ۱۱ نرسه اما مسلما خیلی بیشتر از ۲ خواهد بود!
فرصت های هیجان انگیز در سرمایه گذاری استارتاپ ها
جذب پول و سرمایه برای استارتاپ، یک رویای شیرین و دلنوازه که وقتی وارد این مرحله میشی تازه متوجه میشی با چه کابوسی باید دست به یقه بشی! این کابوس برای کسانی که تو شرایط اضطراری هستن و یا تجربه و اطلاعاتشون خیلی کمه، وحشتناکتر هم میشه تا جایی که حتی ممکنه به مرگ استارتاپشون منجر بشه!
اصولا از زمان شروع استارتاپ، کنتور هزینه ها روشن میشه و سرعت اون بسته به شیوه مدیریت و نوع و ماهیت استارتاپ می تونه متفاوت باشه. اما اون چیزی که واضحه از روزی که این تصمیم گرفته میشه در حال هزینه کردن هستیم در حالی که در اکثر قریب به اتفاق، هنوز درآمدی از استارتاپ نداریم. حتی زمانی که داریم به ایده فکر می کنیم و در حال ارزیابی ایده هستیم ما داریم از زمان خودمون هزینه می کنیم. می تونستیم به جای این کار، در جای دیگه ای مشغول باشیم و درآمد داشته باشیم. به هر ترتیب تصمیم گرفته شده!
در شروع، راحتترین و در دسترسترین منبع تامین مالی، جیب خودمونه که تا جایی که همراهی کنه، اوضاع خوبه و غمی نیست تا این که این منبع تجدید ناپذیر تموم میشه و مجبور میشیم بریم سراغ گزینه های بعدی…! گزینه بعدی جذب سرمایه از خانواده، فامیل و دوسته که معمولا تحت تاثیر شرایط خاصی نیست و بحث های حقوقیش تنها کمی از پول دستی جدیتره! در کنار این گزینه ها، یه حالت دیگه هم داریم که به خوداتکایی معروفه.
به نظر من دو مدل خوداتکایی داریم. یکی اینه که از راه های دیگه و درآمدهایی که از جاهای دیگه داریم تامین مالی داشته باشیم. مثلا یا جزو دسته مرفه باشیم که سود سرمایه گذاری های دیگه به استارتاپ تزریق بشه و یا جای دیگه ای مشغول به کار باشیم (که استخدام و مشغولیت در شغل دیگه نه زمان برای فعالیت در استارتاپ باقی می زاره و نه جوابگو میزان هزینه هاست). دوم هم درآمدزایی خود استارتاپ هست که برای این کار باید با متدهای چابک و ساخت محصول اولیه و استراتژی های فروش و بازاریابی و رشد سریع آشنا بود و از قبل تجربیات و ارتباطات قوی داشت که برای کسانی که بار اول استارتاپ می زنند کمی دور از ذهنه!
شاید گزینه های دیگه ای هم به ذهن برسه، مثل گرفتن وام بانکی که با شرایط ویژه ای که استارتاپ ها دارن و شرایط و قوانین حقوقی و نداشتن وثیقه تقریبا غیرممکنه. مگر این که از طریق دیگه ای بشه وام گرفت که اگه تجربه داشته باشید می دونید هفت خوان رستمه. مورد بعدی بحث شتاب دهنده ها و مراکز رشد و سرمایه گذاری جمعی هست که بحث های مفصلش تو این مطب نمی گنجه و در آخر در مورد شرکت های سرمایه گذاری خطرپذیر هم صحبتی نمی کنیم چون برای دور اول سرمایه گذاری در استارتاپ ها، گزینه ی مناسبی نیستن!
آخرین گزینه ای که باقی می مونه، افراد سرمایه گذاری هستن که اصطلاحا سرمایه گذاران فرشته نامیده میشن. این فرشتگان به جای بال، مقادیری پول دارن که قصد دارن در استارتاپ ها سرمایه گذاری کنن. البته تخصص و تجربه این افراد هم نکته بسیار مهمیه که وقتی شما حق انتخاب داشته باشید و در اکوسیستم تعداد زیادی سرمایه گذار فرشته داشته باشیم، این معیار برای انتخاب، از بحث مالی پررنگتر و کلیدیتر خواهد بود.
اما سوال این جاست که این افراد چطور می تونن تو استارتاپ ها سرمایه گذاری کنن که یک معامله برد-برد داشته باشیم؟
به خواندن ادامه دهید